منو رها کن از این فکر تنهایی
آتش به زمستان ز گل سوری به
یک زشت وفادار ز صد حوری به
من وقتی می روم برای دیدار او ...
برای اولین بار که می بینمش ...
محال است هنگام صحبت با همنشین و آرامش دهنده آینده ام! ، بی صداقت باشم ...
تمام تلاشم آن است که همه چیزم را به او بگویم ... من اینم ...
فلانی!
اگر خوب بوده ام که به تو تبریک می گویم برای اینکه می توانم همسرت باشم ،
آرامشت باشم . . .
اگر زمانی یا در گوشه ای از رفتارها خوب نبوده ام یا ضعیف، تلاش می کنم تا دست در دست تو، خوب شوم ...
اصلا می دانم که با تو خوب می شوم،
.... من می دانم که اگر بخواهم زندگی خوبی را با تو شروع کنم باید همانی که هستم را به تو نشان دهم، تا تو هم بدانی که تکلیفت در زندگی چیست و باید چه کنی ...
که با چه کسی رو به رو هستی و می شوی ...
تا بهتر بتوانی دستم را بگیری ...
==========
من آن شب که در نزدیکی تو نشسته بودم ، خدای حاضر می داند که چطور تلاش نمودم تا بهترین حالت را به تو القا کنم و بفهمانم که با تمام وجود راست می گویم ...
حال نمی دانم که می دانی من اینجا می نویسم یا نه ...
اما بدان
بدان که بخاطر خود تو پیغامم را به تو رساندم که بهتر است خادم تو نباشم ...
چون می دیدم که خدمتگذار خوبی نمی توانم باشم ...
فقط امیدوارم که به تو گفته باشند که دلیلش چه بود . . .
** دعاگوی من همانی است که می دانم **