امشب بیدار بودم - مقداری روز خوابیده بودم بیدار موندم شاید در دل شب چیزی بدست بیارم
رفتم یه چرخی زدم توی نت
به یه شعری برخوردم ...
شروع کردم دکلمه خوندن برای خودم ... به آخرش که رسیدم یه هو گریم گرفت دست خودم نبود
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
گروه موضوعی: اشعار عاشقی
شعر زیر رو تقدیم می کنم به همه اون هایی که درک زیبایی از رابطه عاشق و معشوقش خواهند داشت ... اگر چه که یه روز یه بنده خدایی به من اعتراض کرد و گفت که این شعرا چیه می نویسید برید شعر حافظ بنویسید خوش تره ...
پیشنهاد می کنم که بخونید و فکر کنید ... این جایی که می گه هر سر انگشت تو یعنی قصه خوب نوازش عینه احساسه، تمام اشعاری که در این وبلاگ نوشته شده برید مراجعه کنید و ببینید آیا اشعاره هجو ه ؟ به هر حال به نظر خودم اشعاری رو انتخاب کردم که معنای واقعی می تونه داشته باشه در زندگی / به هر حال شعر عامیانه سبکه گفتارش همینه / اگر راست می گید رعایت کنید بجای اینکه مدام ایراد بگیرید / زندگی فدا کاری می خواد / چه فیزیکی / چه زبانی / چه با زبان چشم و هر چیزی که خودتون بلدید و می رید یاد می گیرید /
بهترین ترانه رو من از چشای تو می سازم
توو غبار زندگیمون تو نباشی من می بازم
اگه باشی در کنارم با تو من مالک دنیام
بیخیال غربت و غم به امید نور فردا
دوست دارم دوست دارم
توی دنیا تو رو دارم
مثه آسمون که تنها امیدش چند تا ستاره اس
دیدن برق نگاهت واسه من عمر دوباره اس
هر سر انگشت تو یعنی قصه خوب نوازش
هر نگاه عاشق تو غزل آبی خواهش
جاده های مهربونی می گذره از توو نگاهت
روشنه شبای تارم با حضور روی ماهت
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست
پیش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت و زنو آدمی