صحبت های زیادی برای گفتن و مطرح نمودن دارم که انشاالله به لطف خدا و مرحله به مرحله پس از انجام برخی امور شغلی در این جا خواهم نوشت /
حدود 40 روز دیگر مراسم عروسی را باید برگزار نماییم
راستی چرا می گن عروسی ؟ چرا نمی گن دامادی ؟
خیلی از فشارهای ناشی از پیگیری امور بر عهده خودم است
خانه پیدا کردن خیلی سخت است
هزینه ها دیوانه کننده است
اوه اجاره باید بدم !
........................................................
در این مدت که با همسرم به نوعی زندگی کردم ، دریافت های زیادی داشتم
نکاتی خاصی را با همسرم تمرین نمودم
یعنی او تلاش می کند که مرا متعادل تر کند
البته به او نمی گویم که برای چه چیزهایی با خود تمرین داشتم
او تلاش می کند که نکاتی را که بنظرش زیباست به من بیاموزد
البته در اکثر اوقات و بهتر است بگویم در 99 درصد اوقات با چهره ای گشاده و با ظرافت های خاصی با من رفتار می کند
و چقدر زیبا و دلپسند مرا به خود جذب می کند
در واقع با رفتارش مرا شیفته و دیوانه خود می کند
البته گاهی اوقات هم ( بسیار کم ) فشارهای زندگی و خستگی های هر دوی ما، ما را بی حوصله می کند
اما سریعاً نمی گذاریم تا ما را از هم دور نماید
در پایان می گویم خدایا! تو را شاکرم از اینکه مرا دلداده همسری نمودی که خادمی او افتخاری است به درگاه تو
عشق ورزیدن به او ، پرواز در حریم کبریای توست
همسری مهربان
دلسوز
معشوقه ای پر از شعف و شادی
دلباخته ای پر از مستی
سیده ای نورانی
فرزند فاطمه
آه
آری فاطمه
نام زیبای حکاکی شده بر قلبم
فاطمه را دوست دارم
همیشه با او زندگی نمودم
آری! زندگی
به عشق او به سیّده ام رسیدم
فاطمه نیست ولی فرزند او که هست
فاطمه نیست ولی خوی فاطمی که دارد
از من دیوانه و مدهوش خود ساخته است
اگرچه نمی دانی که اینجا برای تو می نویسم
اما با زبان احساسم و با آهنگی وزین نثارت می کنم :
عطش من گواه آتش توست