به نام او که حیا را برگزید
یکی از نکات بسیار پراهمیتی که خانواده ها باید توجه کنند، مخصوصا آنهایی که در منزل هم دختر و هم پسر دارند ...
تفاوت جنسیتی پسر و دختر یکی از نقاط ابهامی است که در مقطعی برای پسران پر رنگ می شود و حس کنجکاوی مترتب از آن، باعث بروز دقت های خاص در حرکات دختر، اندام او و موارد دیگر نماید ...
لذا به ذکر چند نکته اخلاقی به والدین می پردازم:
جنس زن در خانواده (مادر ، دختر) موارد بسیار مهمی را همواره باید رعایت نمایند و توجه به آن راحتی در خواب هم فراموش نکنند.
* مادرِ خانواده بسیار باید نوع پوشش خو را در زمان حضور پسر در منزل، توجه بسیاری نماید
بلوزی را که می پوشد باید دقت نماید تا یقه آن تمام سینه را بپوشاند و به هیچ وجه محیط یقه آن فاصله زیادی از گردن نداشته باشد.
* بلوز یا پیراهنی که می پوشند (مخصوصا دختر که جوان تر است) باید طوری بلند باشد که کاملا روی باسن را بپوشاند و اندام های تحتانی زن را از منظر دید مخفی نگه دارد.
* در صورتی که دامن می پوشند حتما یک شلوارک در زیر آن بپوشند
* و یکی دیگر از نکاتی که بسیار بسیار بسیار از اهمیت زیادی برخوردار است، این است که از در معرض دید قرار دادن لباس های زیر زنانه کاملا پرهیز کنند.
-- گاها در برخی از خانواده ها دقت نمی شود و حتی هنگام پهن کردن لباس های شسته شده که به پسر محول می شود، لباس های زیر مادر و یا خواهر در بین لباس ها موجود است
-- و باز هم این بی دقتی ها متاسفانه و متاسفانه باعث کردیده که حتی فرزند پسر، لباس های زنان خانواده را امتحان می کند
چیزی که باید بخاطر بسپارید این است که باید بدانید که حال و هوای پسران در رابطه با غریضه جنسی و تحریکاتی که در استانه سن بلوغ و پس از آن می شود، مشکلات فراوانی را بوجود آورده است
اگر چه این را هم باید بدانید که آنها دست خودشان نیست و تقصیری ندارند و طبیعت ذاتی آنان، این اقتضا را می کند
این را هم بگویم که خانم های بزرگوار انقدر نگویید که " ای بابا این پسر الان بچه است و سنی ندارد و حالا این چیزها را متوجه نمی شود
باید بگویم که کاااااااااملا در اشتباه بسر می برید و اگر می دانستید که چگونه تصاویر را ضبط می کنند و آن را در ذهن می پرورانند هیچگاه از انجام اموری که در بالا متذکر شدم، سر باز نمی زدید
به امید وصال خدایی که حیا را هدیه کرد
گروه موضوعی: فن بیان در زندگی
مردی که همیشه توجه به نوع صحبت کردن خود با شریک زندگی اش را دارد، در همه احوالات خود، به دنبال کلمات زیبا می گردد و هر روز تلاش می کند تا بهترین کلمات را نزد خود به ثبت برساند و در جای مناسب به همسر عزیزش هدیه نماید ...
* مرد در راه بازگشت به خانه است
( به عنوان مثال خودم را به جای او می گذارم و این بخش را اجرا می کنم )
( انشاءالله که حس کلام هم از نوشته منتقل گردد )
خب
با کلید در رو باز می کنم،
وارد منزل می شم و از پله ها بالا می رم،
درب اپارتمان رو باز می کنم،
قبلش زنگ رو هم می زنم که بنده خدا نترسه یه هو،
همسرم صدای زنگ رو که شنیده به سمت در اومده که دید منم اومدم داخل ... حالا ... من ...
شروع می کنم ...
سلااااااام عزییییزم،
آشپزخونه بودی؟ خستهههههه نبااااااشیییییی،
چطوری چراغ خونه من
الهی فدات بشه علی
نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود از صبح تا الان
بیا بغلم خستگی ام در بره
آااااخیییی ... امیدمی
قربون اون چشمات برم که انقدر خوشگل نگام می کنی، بیا جلو چشماتو ببوسم ...
.
.
.
خب من برم لباسمو در بیارم که هلاکم، امروز کارا زیاد بود
خواننده عزیز حالا اومدم توی اتاق ...
یواش می گم خانمم نشنوه ... هیییسسسس ... ببینم خیلی سخت بود ؟
گروه موضوعی: رفتار با فرزندان
نسل سوم، خود در جنگ و دوران دفاع مقدس، سنی نداشت که بتواند در میان عزیزان و بندگان مخلص خداوند تبارک و تعالی حضور پیدا کند و در دفاع از میهن خود در مقابل دشمنان اسلام سهیم باشد ...
و نبود تا رشادت ها و مردانگی ها را ببیند و حس و حال خداگونه آنان را دریابد ...
نبود تا ببیند مردان خدا چگونه با توسل و توکل به درگاه خدا و اهل بیت نیرو می گرفتند و طلب یاری و استعانت می نمودند و به مقابله با انسان های ضالّه می شتافتند ...
آری! نبودند تا شرح عاشقی مستان دیار دلدادگی را در سینه بسپارند و رمز عروج را شهود کنند ...
نسل سوم ... ما ... دهه 60 ها
آن زمان خردسال بودیم و فقط گاهی صدای تاختن هواپیما ها را می شنیدیم و از ترس در آغوش بزرگترها جای می گرفتیم تا اینکه پس از چند صباحی هم، خبرِ از دست دادن رهبر عاشقان، خمینی کبیر رفع الله مقامه به گوشمان رسید ... همین ...
در حال حاضر که بیست و شش سالمان شده، زمانی است که اگر چشم را بگردانیم می بینیم فرزندانی که در شرایط ما هم نبودند، که حتی یک جبهه رفته در اقوامشان باشد سر و وضعشان چگونه است و دل به فلان و بهمان سپرده اند!
و مایی که تازه چندین نفری از همان عاشقان، در نزدیکی مان نفس می کشند ... دایی، معلم، دوست و ...، و باز با یکی دو واسطه خبر سفر کاروان کاروان دل، به مناطق جنگی به گوشمان می رسد، هنوز خیلی راه مانده تا شهدا را لمس کنیم و با جانمان به درک برسیم!، چگونه می توانیم آن همه سرمایه را به فرزندان آینده خود هدیه دهیم و به ارث بگذاریم ... چه برسد به آنهایی که ...
باید تلاش کرد، باید دل سپرد، باید جویای حقیقت شد، باید برخیزیم و خود طلب کنیم، کاری نداشته باشیم به اینکه آنهایی که در آن زمان بودند و آنهایی که این سفر ها را به راه می اندازند، چقدر تلاش می کنند تا آن اصلالت ها را منتقل کنند، ما در برابر خود مسئولیم و از ما کسب تکلیف می کنند ...
باید به دست بیاوریم و دستاورد ها را هدیه دهیم ... به دوستان، فرزندان ...
اگر عاشق نشدی و نرفتی فردا پاسخی در برابر اثر وضعی آن در فرزندانت نخواهی داشت ... !!!
اول خودت را پاک کن و حسابت را بین خود و خدا تسویه کن، تا بتوانی بر دیگران و از همه مهم تر بر فرزندت تأثیر گذار باشی ...
اگر از گناه، مطهری، رجایی هست که بهشتی شوی!
اگر باهنر شهادت آشنایی، مفتح درهای بهشت خواهی شد!
همت، تقوا پیشه کنی صیاد دلها می گردی
دست فرزندت را بگیر و ببر ... بگذار ببیند ... محدودش نکن ... رهایش کن در آن جا خاک بازی کند، بگذار نسیم گذشته از لابه لای خاک ها با وجودش هم بازی شود ... او را سرزنش مکن.
نیازی نیست آن رشادت ها را به یکباره به او تحمیل کنی و همه وقایع و اتفاقات و اطلاعات را به او منتقل نمایی ... او خود آرام آرام مأنوس شهیدان می گردد ...