سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انتفاضه ظرفی از دعا تا رجعت ستاره ها
صفحه اول
شناسنامه نویسنده
گفتگوی مستقیم
جمعه 86 اردیبهشت 21 ساعت 9:48 عصرخواستگاری اول من . . .

یه روز که من در اتاق سرگرم انجام کارهام بودم مادر اومد توی اتاق تا در مورد دختری که بهش معرفی کرده بودند تا برن ببیند آیا مناسب است برای من یا نه، با من صحبت کنه و یه جورایی ببینه اول من می خوام یانه . . .

شروع کرد با یک ترفند کلامی سر صحبت رو باز کرد و گفت علی یه همچین موردی پیشنهاد شده و چنین است و چنان است.

اسمش فاطمه سادات بود

منم که یه جورایی دلم پر می زد برای سادات و زندگی با یکی از گلهای اینچنینی توی دلم قند آب شد ولی اصلا به روی خودم نیاوردم، تو دلم گفتم خدایا یعنی این دختر همونیه که من انتظارشو می کشیدم ؟!!!  یعنی تو انقدر به من عنایت داری که کسی رو سر راه من قرار دادی که هم از ساداته و هم اسمش همونیه که من دوست دارم ؟!!!!

منم با یه رفتار عادی جواب مثبت دادم برای اینکه برن ببینن و بعد پسر گلشونم ببرن برای صحبت.

می گفتند که مشخصات ظاهریش فکر کنم یک سال از من کوچیک تره و قدشم از من کوتاه تره و از این حرفا و از همه مهم تر اینکه با حجاب و متین و ...

دانشگاه رشته مدیریت بازرگانی قبول شده بود و بعد ثبت نام و رفتن به دانشگاه دیده بود که محیط دانشگاه خوب و مساعد نیست براش انصراف داده بود و بعد انصراف هم مشغول حفظ کل قرآن شده بود.

تا ترم 16 زبان انگلیسی هم خونده بود و تا حد خوبی می تونست صحبت کنه.

خب منم که اینارو شنیدم خیلی پیش خودم خوشحال شدم گفتم چه خوب که یه دختری در این زمانه وانفسا از نظر مذهبی شرایط خوبی رو داره دانشگاهشم قبول شده و زبان انگلیسی هم رفته و تا حد خوبی موفق شده و از تماااااااام اینا مهم تر نشسته داره قرآنشو حفظ می کنه.

برای من رسیدن به این شخص یک موفقیت بسیار خوبی بود چون خیلی ارزش قائلم برای دختری که ضمن حفظ حریم مذهبی و انجام واجبات و دستورات خدا به قول معروف به روز هم هست و تفکر خوبی داشته که حتی رفته تا این حد کلاس زبان و می تونه صحبت کنه ودر کنار اون قرآنشم داره حفظ می کنه. گفتم خدایا یعنی می شه ؟

خلاصه پیگیری کردند و یه روز به من گفت که پدر فاطم سادات گفته که من برم با ایشون صحبت کنم ( قبل از اینکه حتی مادر و اطرافیان برن فاطمه سادات رو ببینن ) خلاصه من رفتمو حاج آقا رو دیدم و ( یه دفتر ازدواج داشت همراه با یه شغل دولتی ) صحبت کردیم ، ایشون سوالات مختلفی در حوزه های مختلف از من کردند و من هم یه جورایی جواب دادم و در پایان که می خواستم بیام یکمی هم سخنرانی کردم برای حاج آقا در مورد جوونها و زندگی در این دوره و اینکه چه جوری باید باشنو فضیلت زن بعنوان همسر و مادر یک خانواده و از این حرفا ، حاج اقا هم که با نیم خنده هایی که می کرد معلوم بود که خیلی خوشش اومده بود و شاید توی دلش می گفت عجب دامادی گیرم اومده ، یکمی صحبت های منو ادامه داد و خداحافظی کردیم ، بنده خدا هم تا دم در اومد منو همراهی کرد و منم که پسر مأخوذ به حیایی هستم یکمی خجالت کشیدم . . .

خلاصه من اومدم خونه و اطرافیان هم شروع کردند به سوال پیچ کردن من که نظرت چیه و باباش چطور بود و از این حرفا منم که کلافه شده بودم گفتم که ای بابااااااا مگه من باید باباشو بپسندم تا تصمیم بگیرم برا ازدواج با این دختر. . .  آخه به دلایلی نمی تونستم خوب تصمیم بگیرم که حالا که حاج آقا رو دیدم چطور خانواده ای می تونن باشن خلاصه قضیه رو موکول کردم به جلسه ای که خانوما می خوان برن فاطمه سادات رو ببین و آیا بپسندن آیا ...

خلاصه رفتند و برگشتند و کلی برای ما به به و چه چه کردند و قرار شد یه روز منم ببرن و با با فاطمه سادات صحبت کنم . . .

اون روز فرا رسید و منم خوش تیپ کردم و قبلشم خواهرم رفت یه دسته گل باحال خرید و اومد رفتیم با هم اونجا . . .

رفتیم داخل و منم هم خواستم عادی برخورد کنم هم قلبم تاپ تاپ می زد و ( دیگه حس خواستگاریو . . . ) دسته گل و دادم به مادر خانم آیندمو رفتم نشستم روی مبل، مادر خانم هم حول حولی اومد جلوی من میوه و شیرینیو بعدشم چایی گرفت و منم از حولم چایی رو داغ داغ خوردم تمام تشکیلاتمم با اجازتون به کل سوخت و مجبور شدم دم فرو ببندم و هیچ نگویم . . .

بر حسب رسم این مجالس و عملکرد و ترفند های خانم ها برای گشایش کلام ، مادر بنده شروع به صحبت کردن نمودند و مادر فاطمه خانم هم همراهی فرمودند و ییهو مادر عزیز من بی مقدمه گفت با اشاره و چشمک و از این حرفا که علی آقا ( یه نظر حاج خانم فاطمه سادات دام عزه رو ببین ) منم که بین صحبت ها و قبلا ناقلا بازی در آورده بودم و یواشکی نیگا کرده بودم گفتم تشکر صرف شد ( هه هه )  و تا . . . رسید به جای حساس قضیه که مادر گرامی بنده به مادر فاطمه خانم گفتند اگر اجازه بدید بچه ها با هم یه صحبتی داشته باشند و آشنایی اولیه رو پیدا کنند . . .

در همین حال که مادر من این صحبت را مطرح نمود و قلب مبارک بنده تا دم خونمون ضربان می کرد و بر می گشت یه دفه چشمتون روز بد نبینه مادر فاطمه خانم همسر آینده بنده فرمودند که بهتره که ما یک استخاره کنیم و بعد انشاالله ادامه مراحل رو در خدمتتون باشیم ( البته من انقدر قشنگ گفتم نمی دونم ایشون چه جملاتی گفتند ) خلاصه یه چیزایی مادر من هم گفت ( شاید به نوعی می خواست گله کنه ) و دست از پا دراز تر برگشتیم منزل. . . من هم که خیلی ناراحت شده بودم از این جریان گفتم اگر جواب مثبت هم بدن و استخارشون هم خوب بیاد اصلا نمی خوام

حالا چراشو در پست بعدی که می نویسم در این باره همراه با نکات اخلاقیش می گم


متن فوق توسط: بی احساس نوشته شده است| نظر با احساس ها ( نظر)


شاید درباره خودم
خواستگاری اول من . . . - احساس با تو بودن
بی احساس
لوگوی من
خواستگاری اول من . . . - احساس با تو بودن
لوگوی با احساس ها




























































لینک بقیه با احساس ها
عاشق آسمونی
سیب سرخ
سجاده ای پر از یاس
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
دانلود آهنگ
نغمه ی عاشقی
برترین لحظه ها
03955809074 سید مهدی ملک الهدی
سفیر دوستی
کلبهء ابابیل
اطلاعات عمومی
ققنوس...
.: شهر عشق :.
رنگارنگه
ܓღ فـــرقــ بــیــنـــ عـشــقــ و دوسـت داشــتــنــ

سایت روستای چشام (Chesham.ir)
منتظر مفرد مذکر غایب
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
من.تو.خدا
عشق
جزتو
Manna
Just for fun
..::غریبه::..
جیغ بنفش در ساعت 25
دهکده کوچک ما
گروه اینترنتی جرقه داتکو
تیـــــــــــام
غزلیات محسن نصیری(هامون)
پاتوق دخترها
یه کم فکر کنیم...!
زندگی مال ماست...
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
مشق عشق ناز
مجله اینترنتی
دلنوشته های یه عاشق!
از فرش تا عرش
هر چی بخوای!!!!!!!!!فقط تو
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
آموزش تست زدن کنکور
دوزخیان زمین
آبشار
حب الحسین اجننی
احساس ابری
فقط ما
...دختر روستا...
ME&YOU
آرامش ابدی
عطاری
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
esperance
کتاب خوان
عشق من هیچ وقت تنهام نزار
سکوت شبانه
به دنبال خویشتن ِخویش
جوک و خنده
یه دختر تنها
** بــــــــــــا نوی شهـــــر آرزوهــــا **
مفهوم عشق
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
امانتدار امام
خورشید خاموش
کشکول
دهکده عشق
عاشقی -3
مفهوم عشق
رنگارنگ
من هیچم
مه نو سفر
گنجینه قصار
اموزش.ترفند.مقاله.نرم افزار
نسیم خورشید بی حجاب
اینجا چراغ قرمز ندارد
افلاک
قدرت شیطان
دو کلمه حرف حساب
حدیث نفس
.•¤ خانه آرزو ¤•.
عاشقان میگویند
اس ام اس عاشقانه
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
تک ستاره
دل نوشته های بهاری
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
خانواده و زندگی سالم
آب آور تشنه
مسائل جنسی
قاصدک
سلی و جاسی جووووووووووووون
نوای احساسی
اشتراک در خبرنامه
 
جستجو در کل مطالب
 :جستجو

جستجو در کل مطالب این وبلاگ، حتی مطالب بایگانی شده!