من خودم چهارشنبه 26/2 اونجا بودم، طی تماسی که داشتم تا در مرتبه دوم افرادی رو به من معرفی کنند تا من هم بعد از رؤیت فرم اونها و دیدار با جناب آقای دکتر تصمیم گیری کنم . . .
- خلاصه منم که یه آدم سخت گیر و نکته بینی هستم، راس ساعتی که بهم وقت داده بودند رفتم اونجا و اونها هم دو گروه فرم از حاج خانمهای در انتظار شوهر خوبی مثل منو در اختیارم گذاشتند تا بنده هم با استرس خاصی اونها رو نگاه کنم و به آرامی یکی یکی فرم ها رو مطالعه کنم و من هم همین کار رو انجام دادم . . .
- بعد کلی تلاش و دقت و خواندن چند باره فرم ها یک نفر رو که خودم هم احساس قطعی نداشتم که بدردم بخوره انتخاب کردم و اسمشو نوشتم روی کاغذی که بهم داده بودند و منتظر موندم تا جناب دکتر اذن دخول بدهند برای دیدار و شرفیابی به محضر شریفشان . . .
- جاتون خالی خدمت رسیدیم و بعد یه حال و احوال مختصر ایشون صاف زدن توی برجک ما (مزاح) و گفتن که این شخص به درد شما نمی خوره! من هم که خودم یه جورایی می دونستم که این صحبت رو می شنوم از ایشون توی دلم گفتم که ای بابا، ای آقا، جوون به این خوبیو پاکیو به این عزیزی (برا خودم چقدر چایی می ریزم) آخه چرا نباید یه نفر باشه که با علاقه ها، خواسته ها، فرهنگ و اخلاقیات و مهم تر از همه نکاتی که اون توی ذهنش رعایت کرده و می کنه جور در بیاد و حالا که خیلی آمادگی داره، بتونه ازدواج کنه که باز هم جاتون خالی، آقای دکتر که فکر کنم این مصمم بودن رو در چهره من خونده بود گفت خانم فلانی اون پرونده خانم فلانی رو (یکی از عروس خانما) بیارید و منم گفتم جانمی جان دیگه آقای دکتر مجبور شد که از اون زیر میزی ها (به تعبیر میوه فروشها) روو کنه و بالاخره ما به یه نوایی برسیم ...
- ایشون به من گفت بدون در نظر گرفتن سن و قدش فرم رو مطالعه کن تا بهت بگم ...
همین طور هم شد و ایشون پرونده خانمی رو به من دادن تا مطالعه کنم و من هم با اشتیاق مطالعه کردم و همینطور که می خوندم زیر لب یه جوری هم که خیلی تابلو نشه می خندیدم! آخه می دونید چیه ؟ هر چی که در مطالعه فرم مشخصات عروس خانم و حرفایی که زده بود پیشروی می کردم می دیدم خیلی به اون چیزی که من می خوام نزدیکه و شاید همونیه که انتظارشو بعد سالیان سال می کشیدم...
- اطلاعات رو خوندم و بعدش با اجازه آقای دکتر عکس عروس خانم نیگا کردم و دیدم بله هم چادری ( اون هم حجابی که من دوست داشتم ) و هم چهره خوب اما ...
- اما گذشته از سنش که هم سن خودم بود (البته نمی دونم چه ماهی بود و چقدر با هم تفاوت داشتیم) و در واقع برام سن مهم نبود ولی قدش 168 بود که 3 سانت از من بلند تر بود و منم یه جورایی حالم گرفته شد و همه لبخندهایی که بر لب داشتم تبدیل شد به ...
- گفتم آقای دکتر ایشون که قدش بلندتر از منه و من از لحاظ روحی آرامش بیشتری دارم اگر دختر از بلندتر نباشه،
ایشون می دونید چی گفتند ؟ گفتند که گاهی اوقات تفاهم ها و سازگاری های دیگری به میان می آید که آیتم قد رو پوشش می ده و دیگر اهمیت آن کمتر می شود و منجر به یک زندگی خوب می شه - البته من هم برام ارزش داشت که به یه همچین دختری برسم و یک عمر زندگی خوبی رو تجربه کنم و از طلاق و جدایی که به شدت متنفرم دور باشم و دچار نشم...
- حالا قرار شد که آقای دکتر من رو هم به عروس خانم معرفی کنن تا ببینیم نظر ایشون با یه شوهر قد کوتاه تر از خودش راضی هست زندگی کنه یا خیر!
حالا یه نکته که نمی تونید بگید اینطور نیست
ببینید دخترها عموما خیلی دوست دارن و علاقه مند هستند که شوهرشون قدش بلند تر از خودشون باشه، هیکلش خوب باشه، و چهره زیبایی داشته باشه و در به تعبیر عامیانه که خیلی الان بین خانواده های مخصوصا مذهبی باب شده و می گن، اینکه بتونن بین فامیل و دوستان و آشنایان با افتخار بیارنش و بعضیا می گن ( بتونیم درش بیاریم )...
- نمی تونید بگید که نیست ! هان ؟!!! خطا می گم ؟ خب هست دیگه چرا انکار می کنید، حالا درست یا غلطشو من کاری ندارم.
- باز هم توجه کنید اینو بگم،
ببینید من هم خودم اطرافیانی دارم و کلا کسی نیستم که چشم بسته حرفی رو بزنم خیلی دخترها رو برخوردم که بعد ازدواج و فرونشستن اون داغی اول ازدواج و تب و تاب عشق و عاشقی تازه به جمال حاج آقاشون نگا می کنن و می شینن کلی فکر می کننو مقایسه با شوهر های دوستاشونو بقیه...
- حتی آقای دکتر هم اگه این متن منو بخونن تصدیق می کنن که من در حضور خودشون به یه مطلب و عکس العمل رفتاری که در فرم اون عروس خانم آینده مطالعه کرده بودم یه نقدی کردم و گفتم این گفته مبهمه و با این رفتار ممکنه مسائل دیگری بوجود بیاد که خب طبعا قابل تفاهم و رفع بود ...
- من خودم با دو گوش مبارک خودم شنیدم که گفتند که ای کاش یکمی بیشتر دقت و صبر می کردیم و با یکی که یه مقدار بزرگتر بود ازدواج می کردیم ( البته این فکر می تونه دلایل دیگه ای هم داشته باشه که من می دونم چرا ولی اینجا از گفتنش چشم پوشی می کنم )
حالا یه مشورت و سوال از شما :
آیا با توجه به حرفایی که عنوان کردم و نقطه نظراتی که داشتم به نظر شما من اگه با همچنین فردی ازدواج کنم! بعدا اون دختر با من به مشکل بر نمی خوره ؟ یه دختری که می بینه خب من که از شوهرم قدم بلندتره مدرکم هم که لیسانسه و از این حرفای همیشگی و مرسوم و جای گرفته در اذهان همه ...
آیا اون موقعی که تب و تاب عشق و رسیدن به یه پسری که سعی کرده تا بحال با دقت و با رعایت نکات مثبت برای ساخته شدن و تربیت خودش برای زندگی آیندش تلاش کرده تا به اینجا برسه، تموم شد و حالا چشماشو باز کرد که ای وای چه خبره دور و برش! من اون موقع چیکار می تونم بکنم ؟ آیا باید بسوزم و بسازم که همسرم دیگه در دلش علاقش به من کمرنگ شده ؟
- البته آقای دکتر هم درست می گه ها، من هم افرادی رو در اطرافیان دیدم که زن از مرد قدش بلندتر بوده ولی خب باید قبول کرد که عمومیت نداره، درست نمی گم ؟
**** کمکم کنید من گیج شدم
انقدر خستم که دیگه قدرت فکر کردن ندارم ای داد ز بی داد . . .