سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انتفاضه ظرفی از دعا تا رجعت ستاره ها
صفحه اول
شناسنامه نویسنده
گفتگوی مستقیم
پنج شنبه 88 شهریور 12 ساعت 6:20 عصربا رفتار های خودمانی چه باید کرد ؟ . . .

وارد زندگی می شوی
چند صباحیمی گذرد
به منزل اقوام همسر می روی  ... عمه ، خاله ، دایی ، عمو . . .
دختر عمه ، دختر خاله ، دختر دایی ، دختر عمو . . . 
پسر عمه ، پسر خاله ، پسر دایی ، پسر عمو . . 

همسرت از ضمیر مفرد استفاده می کند
هنوز در حال و هوای کودکی است ، هنوز کلام دوران قدیم و سنین خردسالی را تبدیل به بزرگسالی نکرده است
و هنوز فکر می کند همان زمانی است که همه بچه ها ، پسر و دختر با هم گرگم به هوا ، بالا بلندی ، وسطی و یه قل دو قل بازی می کنند.
می شنوی که دارد می گوید فاطمه دستت درد نکنه که فلان کار را کردی
فاطمه باز هم بیا به خانه ما
به فکر فرو می روم!
مگر می شود که توجه نکرد؟
مگر فاطمه بزرگ نشده است؟!
مگر شوهر نکرده است؟
مگر نامحرم شرعی نیست؟
پس چرا می گوید فاطمه ؟
پس خانمش کو ؟
جمله را در ذهنم بازسازی می کنم
فاطمه خانم! ممنونم از بابت زحمتی که کشیدید . . .
فاطمه خانم باز هم تشریف بیارید
باز هم به فکر فرو می روم . . .
می گویم بگذار به خانه بازگردیم ... نه نه اصلا در همان ماشین در حال بازگشت او را بازخواست می کنم که یعنی چه؟
این چه طرز رفتار و رابطه است
هنوز در دوران کودکی به سر می برید ؟
مگر شماها نامحرم نیستید و بزرگ نشدید
چه معنی دارد که اینقدر صمیمی و راحت با هم حرف بزنید
به ماشین نزدیک می شویم ... داخل ماشین نشستیم
به خودم گفتم فلانی صبر کن ، سکوت . . .
هیچ نگو
پیامبر گونه باش!
می خواهی چه چیزی را به چه قیمتی عوض نمایی ؟
اصلا عوض می شود ؟
انسانی که به هزار رفتار و کردار عادت می کند و به نحوه آن بی توجهی!
در لحظه و با حرف عوض می شود ؟ و تارُک آن می شود ؟
آن هم با جدال و ناراحتی ایجاد کردن ؟
نه! صبر کن . . . سکوت . . .
سکوت کردم و هیچ نگفتم
چهره ام را هم تغییر ندادم ، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است
همان پیامبرگونه بودن را ممارثت نمودم
چهره گشاده ، کلام مناسب ، عمل در رفتار
تصمیم گرفتم . . .
چند روزی است که سکوت کرده ام ، و نه سکوت انتقام جویانه . . .  و نه با حالتی که در آینده اگر ترک نکند فلان می کنم و بهمان
و نه کاری می کنم که آن سرش ناپیدا !
با رفتارم به او می گویم که باید چه کند ، با رفتارم می گویم که حرف زدن ، نگاه کردن ، ارتباط با دیگران چگونه می تواند باشد
الان چندین ماه و قریب به یکسال می گذرد
او مرا دید و شنید . . .
حالا او هم به خاطر آورده که چند سال است از دوران کودکی گذشته است

خوشحالم لبخند دوست داشتن


متن فوق توسط: بی احساس نوشته شده است| نظر با احساس ها ( نظر)
یکشنبه 88 شهریور 1 ساعت 12:0 صبحراز 5 دقیقه . . .

در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه می­کردند. زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می­رود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی می­کرد اشاره کرد . مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : علی وقت رفتن است . علی که دلش نمی­آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه . باشه ؟ مرد سرش را تکان داد و قبول کرد . مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند . دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : علی دیر می­شود برویم . ولی علی باز خواهش کرد 5 دقیقه این دفعه قول می­دهم . مرد لبخند زد و باز قبول کرد .
زن رو به مرد کرد و گفت : شما آدم خونسردی هستید ولی فکر نمی­کنید پسرتان با این کارها لوس بشود ؟ مرد جواب داد دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه­سواری زیر گرفت و کشت . من هیچ­گاه برای محمد وقت کافی نگذاشته بودم . و همیشه به خاطر این موضوع غصه می­خورم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را در مورد علی تکرار نکنم . علی فکر می­کند که 5 دقیقه بیش­تر برای بازی کردن وقت دارد ولی حقیقت آن است که من 5 دقیقه بیشتر وقت می­دهم تا بازی کردن و شادی او را ببینم .
5 دقیقه­ای که دیگر هرگز نمی­توانم بودن در کنار محمد از دست رفته­ام را تجربه کنم .
بعضی وقتها آدم قدر داشته­ها رو خیلی دیر متوجه می­شه .
5 دقیقه ، 10 دقیقه ، و حتی یک روز در کنار عزیزان و خانواده ، می­تونه به خاطره­ای فراموش نشدنی تبدیل بشه . ما گاهی آنقدر خودمون رو درگیر مسائل روزمره می­کنیم که واقعا ً وقت ، انرژی ، فکر و حتی حوصله برای خانواده و عزیزانمون نداریم .
روزها و لحظاتی رو که ممکنه دیگه امکان بازگردوندنش رو نداریم . این مسئله در میان جوانترها زیاد به چشم می­خوره . ضرر نمی­کنید اگر برای یک روز شده دست مادر و پدرتون و یا همسرتون رو بگیرید و به تفریح ببرید .
یک روز در کنار خانواده ، یک وعده غذا خوردن در طبیعت ، خوردن یک نوشیدنی چای که روی آتیش درست شده باشه و هزار و یک کار لذت بخش دیگه .
قدر عزیزانتون رو بدونید .

( دقت کنید که وقتی که ازدواج کردید هنوز پدر و مادر و عزیزانی هم در کنار شما هستند، اصلا همان ها بودند که حال شما در کنار همسرتان هستید !
چه کسی پیگیری ازدواج شما را می کرد ؟
چه کسی هزینه های ازدواج شما را داد ؟
چه کسی آبروی شما بود تا روی شما حساب کنند و شخصیت شما را محترم بشمارند ؟ .... )


همیشه می­شه دوست پیدا کرد و با اونها خوش گذروند ، اما همیشه نعمت بزرگ یعنی پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر در کنار ما نیست .
ممکنه روزی سایه عزیزانمون توی زندگی ما نباشه.
پدر و مادر ها هم اگر امروز تلاش کنند با همه مشغله ای که دارند ، برای فرزندانشون زمان صرف کنند و با آنها همنشینی کنند، فردای به مراتب بهتری را برای آنان رقم خواهند زد.
اگر برای فرزندانتان وقت صرف کنید، اگر راه همنشینی با جوان ها را بیاموزید ، می بینید که دیگر فرزند شما و علی الخصوص پسر شما جذب محیط بیرون خانواده نمی شود و همراه بودن با خانواده را دوست می دارد
حتی اگر زمان هایی را هم صرف بودن با دوستان خود می کند ، در سفر ها و مواقع دیگر با خانواده همراه می شود و از این کار لذت می برد.


متن فوق توسط: بی احساس نوشته شده است| نظر با احساس ها ( نظر)
پنج شنبه 88 مرداد 8 ساعت 9:51 صبحستاره ای بدرخشید و ماه قلبم شد . . .


بسم الله الرحمن الرحیم
ستاره ای بدرخشید و ماه قلبم شد . . .

بعد از مدت ها عدم نوشتن در وبلاگ در حدود دو ماه در کما بودم ...  کما ؟
بله یه چیزی شبیه همین ...
یکی از روزهایی که مثل پسرهای خوب در پی انجام امور اون روز بودم ، و با واسطه ای .... او مانند رعد آمد ...
به قلبم تابید ...
ندانستم کیست ... اما تا مدتی مرا خیره رها کرد و رفت . . .
گویی همان انتظار بی قراری ها بود ...
همان کلمه ای در طالع گمشده ...
آری ستاره بود ... تنها معشوقه ...
.
.
.
معرفی شد و خانواده ام در جریان قرار گرفت ...
مادر خواهر خودم پشت درب خانه شان ...
ببخشید منزل آقای ....  فلانی هستم ... بفرمایید ، خواهش می کنم ...

آقای داماد پشت درب خانه درون ماشین ماند و ثانیه ها را شمارش می نمود
می دانست که کار تمام است و این بار نه آن چندین بار در این چند سال است ...
بالاخره موعد فرا رسید و نزد یار شتابان شد ...

جالب اینجا که رفتم بالا و عجب گلی کاشتم اولین باریه ... قبل از اینکه زنگو بزنم ... یکمی خودمو مرتب کردم یهو دیدم اِااِ وااای من چرا دستم خالیه !!! به به ، به به اوه اوه ه ه ه ه ... دسته گل توی ماشین جاموند منم فکر کردم خواهرم سوییچ ماشینو برده منم در ماشینو قفل کردم و بستم ...
زنگ زدم ... بله ؟ بفرمایید بالا .. اوه ه ه من دستم خالیه کجا بفرمایید ...

دوباره زنننننننگ ، بله ؟
ببخشید لطفا به خواهرم بفرمایید بیان سوییچ ماشینو بیارن ... آاااا ه ه ه عرق خجالت ...
آمد و گفت به به به بب به به  سوییچ که توی ماشینه
خلاااااااصه رفتیم بالا و گفتیم ببخشید اینجوری شده ... همه یکمی خندیدند و با ذکر خاطره انگیز شدن این اتفاق دعوت شدیم به نشستن ...
... دیگه بعدش در ادامه دیدار ها چه شد و چه گفتیم و چه شنیدم بماند ...
حالا نگاه می کنم به خود ... حلقه ای در دست ... شناسنامه ای که درونش مهمانیست
آری نام سیده ای بر یکی از برگ های قلبش حک شده است ...
و اکنون در کنارش داماد شده ام ...
احساس خاصی دارم
پس از این مدتی که گذشته است ، تجربیاتی جدید کسب نموده ام ، خیلی چیزها دیده ام و شنیده ام
از مدتها قبل سه اصل زندگی را سرمشق ذهنم داشتم  و بارها و بارها دیکته نمودم ...
می دانی چه بود ؟

احساس باتو بودن!

اصل احساس: ابراز مهربانی و عطوفت و همواره توجه داشتن به این اصل .
اصل باتو : فقط باتو زندگی می کنم و احساس دیگری در قلبم نیست و رسوخ نخواهد نمود و نخواهم گذاشت که راسخ شود
اصل بودن : همیشه در کنار تو خواهم ماند و هیییییییچگاه از تو جدا نخواهم ماند و شد الا به کفن .

آب از سر من گذشت اما همیشه برای آنهایی که می شناسم دعا می کنم، آنهایی که چه نخواستند و چه نشده است که ازدواج کنند و چه در زندگی با مسائلی رو به رو هستند ، و چه آنهایی که ...
همیشه دعاگو می مانم اما در قلبم فقط یکی جای می گیرد و جای دیگری ندارد
به هر تقدیر ، اینگونه رقم خورد
از خدای متعال می خواهم که همسرم کانون احساس قلبم شود ... هست ... بیشتر شود ...
آنگونه که خورشید در کانون عدسی چنان می تابد که می سوزاند و دود آن را به سمت خود می کشاند . . .

نکته ای دیگر را در پایان می گویم:
آنهایی که می گفتند تو حال که مجردی و دست به قلم هستی، فقط می گویی و می نویسی ...
تا ببینیم پس از مجردی چه می کنی ... مردها حرف زدنشان خوب است
اولا پیشنهاد می کنم که از حرفتان برگردید و دعاگو باشید
دوما اگرچه اخلاق بازگو نمودن ندارم اما خودم که می دانستم که چنین هستم! که می نویسم ،
اگر نبودم که نمی توانستم بنویسم ،
آنگونه که احساس درون به بیرون بتابد . . .

امیدوارم هم در نگاه همسرم آبرومند باشم و بمانم
و همواره با من خوشبخت بماند

دعایم کنید ...


متن فوق توسط: بی احساس نوشته شده است| نظر با احساس ها ( نظر)
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


شاید درباره خودم
احساس با تو بودن
بی احساس
لوگوی من
احساس با تو بودن
لوگوی با احساس ها




























































لینک بقیه با احساس ها
عاشق آسمونی
سیب سرخ
سجاده ای پر از یاس
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
دانلود آهنگ
نغمه ی عاشقی
برترین لحظه ها
03955809074 سید مهدی ملک الهدی
سفیر دوستی
کلبهء ابابیل
اطلاعات عمومی
ققنوس...
.: شهر عشق :.
رنگارنگه
ܓღ فـــرقــ بــیــنـــ عـشــقــ و دوسـت داشــتــنــ

سایت روستای چشام (Chesham.ir)
منتظر مفرد مذکر غایب
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
من.تو.خدا
عشق
جزتو
Manna
Just for fun
..::غریبه::..
جیغ بنفش در ساعت 25
دهکده کوچک ما
گروه اینترنتی جرقه داتکو
تیـــــــــــام
غزلیات محسن نصیری(هامون)
پاتوق دخترها
یه کم فکر کنیم...!
زندگی مال ماست...
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
مشق عشق ناز
مجله اینترنتی
دلنوشته های یه عاشق!
از فرش تا عرش
هر چی بخوای!!!!!!!!!فقط تو
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
آموزش تست زدن کنکور
دوزخیان زمین
آبشار
حب الحسین اجننی
احساس ابری
فقط ما
...دختر روستا...
ME&YOU
آرامش ابدی
عطاری
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
esperance
کتاب خوان
عشق من هیچ وقت تنهام نزار
سکوت شبانه
به دنبال خویشتن ِخویش
جوک و خنده
یه دختر تنها
** بــــــــــــا نوی شهـــــر آرزوهــــا **
مفهوم عشق
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
امانتدار امام
خورشید خاموش
کشکول
دهکده عشق
عاشقی -3
مفهوم عشق
رنگارنگ
من هیچم
مه نو سفر
گنجینه قصار
اموزش.ترفند.مقاله.نرم افزار
نسیم خورشید بی حجاب
اینجا چراغ قرمز ندارد
افلاک
قدرت شیطان
دو کلمه حرف حساب
حدیث نفس
.•¤ خانه آرزو ¤•.
عاشقان میگویند
اس ام اس عاشقانه
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
تک ستاره
دل نوشته های بهاری
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
خانواده و زندگی سالم
آب آور تشنه
مسائل جنسی
قاصدک
سلی و جاسی جووووووووووووون
نوای احساسی
اشتراک در خبرنامه
 
جستجو در کل مطالب
 :جستجو

جستجو در کل مطالب این وبلاگ، حتی مطالب بایگانی شده!