چهارشنبه 89 مهر 21 ساعت 3:22 عصربه یاد دوران عقد . . .
سادات ...
یادته اون موقعی که با هم رفته بودیم بیرون ، نزدیک ایستگاه مترو امام خمینی (ره) رسیدیم باید از هم جدا می شدیم و من می رفتم خونه تو هم می رفتی به مسیر خودت ؟
من خوب یادمه ... چند لحظه ای است که دلم رفت به هوای اون موقع ها!
رسیدیم مترو امام خمینی باید خداحافظی می کردیم ...
یه اس ام اس اومد برای من ، ئه! سادات برام پیام فرستاده
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم - چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
آره یه شعر برام فرستاده بودی ، برای من ، دلم هورری ریخت
انگار یه جمله یهو اومد توی ذهنم
گفته بودم چو بیایی چشم خود بر نکنم از رخ تو - چه کنم پای تنم می رود از محضر تو
پای تن می رود از محضر تو - پای دل معتکف ساغر تو
آره عزیزم ، آره فدای تو
شعری اومد توی ذهنم که هیچ جا نخونده بودم و از هیچ کسی نشنیده بودم
جانم فدای تو
نه اینکه الان این دورانو دوست ندارم - ولی واقعاً دوران خاصی بود - عطش رسیدن - نفس های خاص - نگاه های خاص - راه رفتن خاص . . .
حرف زدن های خاص - دست در دست و شانه به شانه راه می رفتیم
خیلی مهمه که این یادها و خاطرات و لحظه های آن، همیشه تداعی بشه و در ذهنمون باشه
می دونی چی توی ذهنمه ؟
اینکه وقتی در فاصله های زمانی نزدیک یاد زیبایی ها کنیم هیچوقت کهنه نمی شه و هیچوقت ازمون دور نمی شه و همیشه انگار همین دیروز بود که چشم در چشم شدیم ، و همین فردای دیروز بود که در خواستگاری همدیگه رو دیدیم
من خاک پای سادات - جانم فدای سادات
متن فوق توسط: بی احساس نوشته شده است| نظر با احساس ها ( نظر)